حرافان

حرافان

روزگار غریبی است نازنین

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین

و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین

و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند



به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است نازنین


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

                                                                                                             شاملو


ارسال شده در توسط alireza stk

آهنگها و جرسها ونواها.این سالها با طنازی عفریته ها موزون میشوند و دلهای حجری را خانه ی خدایان ناخدا میکنند!

ناله ی هفت آسمان و اختران و هر چه مابین ارض و سماست از لاحول اینانست

لیک لاحول ولا قوه شان به جز خداست!

نمیترسند و نمیگریزند از تنها هست هستی

آی بیدار باش 

 

 

                                                                                                                                 سجاد حسین زاده  


ارسال شده در توسط alireza stk

برای مشاهده ی تصاویر در اندازه ی واقعی بر روی آنها کلیک کنید

عاشقانه عاشقانه   عاشقانه

         عاشقانه               عاشقانه


ارسال شده در توسط alireza stk

مردان در مسیر عشق به وسعت نامتناهی نامردند...گدایی عشق میکنند تا زمانی که به تسخیر قلب زن مطمئن نیستند....اما همین که مطمئن شدند نامردی را در کمال مردانگی بجا می آورند.....(دکتر شریعتی)


ارسال شده در توسط alireza stk

نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مرد و با چشمای خیس

نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم

شکسته میرم امشب بانو خدانگه دارت اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت

واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت

ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو زجه های کبودم میشه موجب آزارت

دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه سکوت سرد و پر از انبساط افکارت

برای ادامه اینجا کلیک کن...

ارسال شده در توسط alireza stk

یه مرد که واژه ی مردو رو سفید کرد

یه مرد که مرگو واسه انسان بعید کرد

یه دشت بود که کوه پیشش زانو زد

یه مرد به شکل اسطوره ای هر درد

خط بطلانی بود روی تز سقوط عشق

اون تموم واژها رو دوباره تعبیر کرد

برای ادامه اینجا کلیک کن...

ارسال شده در توسط alireza stk

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

 جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.

 بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.

 از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم

 می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

 راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست

 تو را برای خاطر سلامت

 به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم

 برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

 تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی

 تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم

 

احمد شاملو 


ارسال شده در توسط alireza stk

مثل دل همیشه درمعرض خرابی ام 

جام عشق من تهی است آه, موشرابی ام!


پشت پلک ابرها رفته رفته محو شد

مثل چشمهای تو آسمان آبی ام


ساحل آشیان ترین! چشم باز کن ببین

موج ها چه میکنند با دل حبابی ام


این که میروم در آن سنگلاخ غریب است

کاش روبه راه بود راه انتخابی ام


پرسش نگاه تو می گدازدم چو شمع

آب میکند مرا شرم بی جوابی ام

 

سلیه های بی کسی قد میکشند آه

باز میرسد ز راه روز آفتابی ام

 

حمیدرضا حامدی


ارسال شده در توسط alireza stk

چو خورشید در پس ابری               چو ابری سرد گریانم

 بدان ای خاک غمگینم                  همیشه با تو میمانم

 


ارسال شده در توسط alireza stk

هوای باران داشت نگاه غمگینم               چه تلخ میرفتی چه تلخ شیرینم

شب جدایی با تمام محجوبی                 تو را صدا زد سکوت سنگینم

ستاره ها گفتن باز نمیگردی                   چه زود باور بود دل دهن بینم

سقوط سرخم را که دیدی آیا                  نمیکشی دستی به بال خونینم؟!

بیا و از تاراج منو حفاظت کن                   منو که چون باغی بدون پرچینم

کجاست محتاجم به سکر چشمانت          که شعر هم امشب نداد تسکینم

نمی رسد دستم به دستهایت, آه            چقدر بالایی, چقدر پایینم!

 

حمید رضا حامدی

 


ارسال شده در توسط alireza stk
   1   2      >